چقدر سخت شده تا که به حُجره برسد، تا درِ خانه یِ خود رفت و مکرر اُفتاد
10 آذر 1395 توسط سرباز ولایت
زهر کاری شده و شعله به پیکر اُفتاد
لاله ای خشک شد و سوخت و پرپر اُفتاد
چقدر سخت شده تا که به حُجره برسد
تا درِ خانه یِ خود رفت و مکرر اُفتاد
بسکه از فرط عطش لب به لبِ خود می زد
شعله بر بال و پرِ هرچه کبوتر اُفتاد
ناله می کرد خدایا جگرم می سوزد
نوحه می خواند ولی از نفس آخر اُفتاد
گریه می کرد به حالش در و دیوار که باز
یادِ لب هایِ تَرک خورده ی اصغر اُفتاد
یادِ آن خنجر خُشکیده که بر نیزه نشست
به رُخِ سوخته اش دیده ی مادر اُفتاد
یادِ طفلان یتیمی که به شام آوردند
یادِ آن شعله که از بام به معجر اُفتاد
خیزران،کعبِ نِی و خنده تبانی کردند
تا که خاکستر و آتش سرِ دختر اُفتاد
نیزه داران و اسیران همه دیدند زِ بام
سنگباران شد و پشت سَرِ هم سَر اُفتاد
شاعر: حسن لطفی
#حرم_مطهر_حضرت_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
#مشهد_مقدس
#صفر_۱۴۳۸